برای دخترم فاطمه! که به اندازه تمام ستاره ها و سیاره هایی که دورشان میگردند ،دوستش دارم. دختر کوچک من! فاطمه !عزیز بابا. این متن کوچک هیچوقت عشق پدرت بتو را نشان نمیدهد. تو رنگ زندگی ام را عوض کردی زمانیکه به این دنیا سلام کردی. هرگز نمی توانم اولین دیدارم را با چشمهای آهو وشت در صبح 25 خرداد سال 1389 فراموش کنم. در آن اولین دیدار . پدرت عاشقت شد. عاشق آن چشمهای زلال .آن چشمهای کودک من بود که به من خیره می نگریست.آن احساس تکرارنشدنی است. دلبندکم. اجازه بده تکرار نکنم که چه اندازه دوستت دارم.روزت مبارک دخترم. تولدت مبارک! صدسال در این دنیا با عزت زندگی کنی و مایه مباهات من و مادرت باشی. ممنون که زندگی ام را شیرین میکنی. خدایا حد ستایش تو برای این نعمت در گنجایش زبان الکن من نمی گنجد. بهار امسال بارندگی بسیار کم بود. الان که این مطلب را مینویسم هوا گرم است ساعت ده دقیقه از یازده صبح گذشته است . دلم شدید باران می خواهد. هوای ابری که خنکای نسیمی صورت را نوازش میدهد. دلم لک زده برای بوی باران. بوی سبزه بوی خاک.برگهای ترد باران خورده پاک. باران شاعرم میکند. عاشقم میکند. از من جدا میکند مرا و بیگانه از خویشم می کند. دعاکن باران بیاید . دلم هوای او را کرده هوای او که در باران می آید.منتظرت هستم باران. آنها تو را سربلندر نمی خواستند ، بر زمین افتاده .آنها ما را سربلند نمی خواهند .له شده. پامال تمام عقده ها و حقارتها. زمین خوردن ما شادشان می کرد. هرچه ما پائین تر آنهابالاتر . قهرمانان دروغین . در زدوبندهائی که ما نمی دانستیم و نمی توانیم بدانیم و نمی خواهیم بدانیم . ما هواداریم. عاشقیم. گواهمان اشکهائی که می ریزیم . در آن سیاهی ها. در آن نا برابری ها. در آن بیداد زرد خزان . تو ایستاده در مقابل هجمه باد های ناموافق، آمدی. تو! سردار. سردار پیروز ناکامی ها . تو از مردمی ،برای مردمی . تو را می ستائیم . حقانیت کلامت را درک میکنیم . صدایت می کنیم، سردار! اگر چه دیگرانت چنین نخواهند. اینها را همه گفتم تا بدانی سردار محمد رویانیان ! به حرفهای یاس و نامیدی گوش نکن! ما تورا از صمیم قلب دوست داریم. و خداوند ما را اینگونه خواسته است. من و این متنهای تو در تو. مثل رگبارهای بهاری . پشت هم و بدون معنی . من زیر این نوشته ها خیسم. مچاله شده ام، پرت شده ام درون خودم . به همین سادگی . به همین خوشمزه گی. آدم شادی نیستم . بامزه هم نیستم. مزه دار نشده ام. احتمالاً تقصر کسی نیست. چون خیار در ذات خودش میوه بی مزه است. خوردن و نوشیدن احتیاج به فلسفه بافی ندارد و مشق عشق نیاز به استاد و کلاس خصوصی. هی دلم لک می زند برای حرفهای قلمبه سلمبه ای که از پس گفتن آنها هم بر نمی آیم و وقت شریف شما را بهمین سادگی و بهمین خوشمزه گی می گیرم. و آخرش هم شما که محبت می کنی و نوشته های این موجود حقیر را هی!.... سرسری می خوانی .......خواب که چه ،به جائی نمی رسی. تقصیر من است؟ من از همین جا با صدای نحیف و از ته چاه خودم اعلام میدارم. نوشته هائی که می خوانید را به حساب واریز نمی توان کرد نه حساب من نه حساب دیگری . اینها خودرو هستند ،الا بختکی، مثل این نمی دانم چی ها و نمیدانم از کجاها. که هی سراغ این آدمهای طفلکی می آیند و آنها را هی از راه راست منحرف می کنند . من به شما سلام می کنم و کلاهم را قبل از اینکه کسی پیدا بشود و از سرم بردارد فقط برای شما دوست عزیزام از سرم بر میدارم و به آسمان پرتاب می کنم و تو نمیدانی تا کجا میره این کلاه من.مثل همه جا! حالا که این متنهای بی دنباله را می نویسم آرامم. با ور کن . خدایا دوستت دارم. بخاطر این روز خوبی که به من دادی. آدم دلش می گیرد و قتی می بیند آنچه که دیگران از او انتظار دارند نیست. آدم دلش می گیرد و قتی می بیند روزها همینطور می گذرند و آنچه که از خودش انتظار دارد نیست. آدم دلش می گیرد و قتی می بیند روزگار بر وفق مرادش نیست( روزگارم بر خلاف آرزوهایم گذشت). آدم اگر آدم باشد دلش از این چیزها نمی گیرد. آدم اگرآدم باشد باز می شود دلش، بیاد روزها خوبی که گذشته ، روزهای خوبی که در پیش دارد. تنها با امید میتوان راههای سخت و جادهای مه گرفته پیش رو را طی کرد. خدایا امیدم را از من نگیر!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |