سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تاب

امروز یک روز خوب خداست و از اینکه دارم تو یک روز خوب خدا زندگی می کنم مشعوفم . شما نیستید ؟

 آدم  لذت زنده بودن رو با چی می تونه بسنجه قابل ارزش گذاری نیست. شما می تونی ارزش یک لحظه نفس کشیدن رو به من بگید؟ چند تا شمش طلا؟ چند میلیارد دلار؟ و...

من خیلی خوشحالم ، چون به اون چیزهائی که دیگران بهش فکر می کنن و افسرده می شن فکر نمی کنم. من یک دوستی دارم که خدا حفظش کنه. اون یک پیرایشگره . چون سنش از من خیلی بیشتره بهم محبت می کرد و منو نصحیت می کرد در حد تیم ملی. شعارش این بود. داری شاد باش نداری شاد باش.

این راز خوشبختیه. رضایت. رضایت از اون چیزی که خداوند تقدیرت می کنه. وقتی به درجه رضا بررسی اون موقع است که طعم خوشبختی رو می چشی . وگرنه اگه گنج قارونو داشته باشی و تو کاخ سلیمان زندگی کنی بازم اندوهه که از سر و کولت بالا می ره. نمی تونی ازش جداشی و همدم همیشگیت می شه.

یه مطلبی رو همیشه برای دوستام زمانی که خیلی خوشم تعریف می کنم. شما اگر همسن و سال من باشی حتماً کارتون خرگوش و لاکپشت رو دیدی من از داستانهاش چیزی یادم نیست و لی تنها جای اون کارتون که منو مسحور خودش کرده ابتدای اون بود زمانی که اسمها و رسمها تمام می شد خرگوش از پشت کاغذی که نوشته روش می اومد رو پاره می کرد و فریاد می زد " خدایا بخاطر این روز خوبی که بمن دادی ازت متشکرم"

همین!


نوشته شده در دوشنبه 91/8/22ساعت 4:7 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

امروز باران آمد. دیر، ولی آمد، با سر صدا، پر طمطراق، ولی آمد. پائیز اگر ،باران، شما نمی آمدی چقدر شرمنده مامیشد.با باران حرفهایم را زدم هرچند دل پری دارم  ولی میخواهم درباره چیزهای دیگری صحبت کنم.

در مورد انسانیت و توحش.

عصری که ما در آن زندگی می کنیم عصر انفجار اطلاعات است و این دوره جدید از ابتدای قرن بیستم شروع شده و با سرعتی شگفت انگیز در قرن 21 ادامه دارد. انسانها در خانه و در محل کار با اتصال به شبکه جهانی اینترنت می توانند در مورد هرچیزی که می توان در مورد آن فکر کرد اطلاعات کسب کنند.اطلاعات در سطوح مختلف و هرکسی با هر سطح سواد و دانش از این دریای بی انتها استفاده خود را خواهد برد.

با این توصیف دستیابی به درک و آگاهی و علم برای همگان امکان پذیر شده است. ( علاوه بر اینترنت، تلویزیون و رادیو وسینما و مطبوعات و... همگی میتوانند دست به دست هم سبب افزایش بار آگاهی در جامعه مخصوصاً قشر جوان شوند.)

در عصری که انسان قصد تسخیر فضا و سفرهای طولانی مدت فضائی را دارد. و تکنولوژی با سرعت نور پیشرفت میکند. درد امروز جامعه ما سطحی نگری است. عقب افتادگی فرهنگی است که حتی در بین تحصیلکردگان جامعه ما نیز دیده می شود.

برخوردهای ما با اطرافیانمان در بسیاری از موارد رنگ وبوئی از مدنیت و فرهنگ و آنچه دین ما از ما خواسته ندارد. در بین قشر جوان این نکات بیشتر قابل تامل است. برخوردها و رفتار و سکنات جوانان ما در سطح جامعه و خانواده دلیل بر این امر است. ما نه تنها از لحاظ فرهنگی پیشرفتی نداشته ایم بلکه بطور واضح یک رجعت قابل توجه به عقب داشته ایم، آنهم نه عقبه تاریخی که در گذشته هرگز چنین رفتارهائی از هیچکس سر نمی زد چه عالم چه عامی.

نمی توانیم بگوئیم ،نه ،حرفهای شما همه اشتباه است و ناشی احساسات. این ساده انگارانه است و پاک کردن صورت مسئله .من بارها این را در بین جوانان دور و اطرافم دیده ام و برایتان مثالهای فراوانی دارم که نمونه های آنرا برایتان ذکر میکنم.

ازدواجهای فراوانی که بعد از مدت کوتاهی به طلاق منجر می شود ناشی از این برخوردهای غلط و رفتارهای هرزه در سطح خانواده هاست. چون زوجین در هپروتی که ناشی از توقعات بیجا که انهم زائیده نگرش غلطشان به زندگیست سر می کنند. جای از هم دور ازهم و این دورافتادگان شانسی برای یکی شدن برای هم نمی گذارند.و خوب چون در  یکدیگر نقطه ای روشن نمی یابند خوب انچه خواستنی در دیگران جستجو خواهند کرد و اوج فاجعه از اینجا شروع می شود این آغاز یک فروپاشی است.( البته این یکی از دلایل می تواند باشد.)

در خیابان با همسرتان دارید راه می روید از کنار چند جوان رد می شوید آنها با هم مشغول شوخی کردن و صحبت کردن هستند در میان صحبتهایشان به وضوح چنانکه حتی رهگذران آنطرف پیاده رو نیز متوجه می شوند الفاظ رکیک به وفور یافت می شود.

لباس پوشیدنشان ، دکمه های باز تا حوالی ناف، شلوارهائی که انگار بید یا موش آنرا چریده است ،رنگهای جلف و.... که وقتی با منطق من در آوردی استفاده از آن، ادغام شود ،مخ هر صاحب مخی را می ترکاند.

استادیومهایشان که پر است از فحش و ناسزا پر است از خشونت و توحش ستارهاشان پوشالی قهرمانانشان دروغین و پهلوانانشان گردنکش.

علی ایحال باز شما تصمیم بگیرید جای انسانیت در این ایدولوژِی من در آوردی به نام فرهنگ جدید جامعه ما کجاست؟

دلم عجیب گرفته است و به این شعر استاد شفیعی کدکنی می اندیشم:

آخرین حرف سفرنامه باران این است

که زمین چرکین است

اللهم عجل لولیک الفرج


 


نوشته شده در یکشنبه 91/8/21ساعت 4:15 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

محرم نزدیک داره می شه؟

هی اهل عالم بهوش بیدار شین!

صدای رپه رپه طبل ها و  هیاهوی سپاهیان از دور سوی تاریخ به گوش می رسه.

زنهار !فریادی شما رو بخودش می خونه. هل من ناصر ینصرنی

و کجان مدعیان دروغین که کنج عزلت گرفتن .نشستن مثل زنهای بی شوهر و مویه می کنن و بر سر  و سینه می کوبن.  زمان عمل به گوشه ای می خزن و هموراه در امتحان سر افکنده و شکست خوردن .

روزگارشون مثل پیراهن هاشون سیاهه و این عاقبت ریاکارانه .

پایان حماسه کربلا سیاهی نبود ، سرخی بود .غریو مکرر هیهات من الذله به درازای تاریخ مظلومیت هابلیانه .

اما من و تو کجای این ماجرا ایستاده ایم.در سپاه شهادت یا در لشکر شقاوت.

بهوش باشیم!

آندم که نماز عشق بر پا کردی

با دوست بگو چگونه نجوا کردی

جاری است از آن حنجره خون آلود

سری که به روی نی هویدا کردی


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/18ساعت 12:27 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

خوابی هنوز چشم ترم را نمی برد

دیگر هجوم گریه سرم را نمی برد

در برگ برگ زندگی ام حرف حرف توست

دیگر خزان غم ثمرم را نمی برد

************************************

یک عشق که نیست صد غم پنهانی است

چاهی که هزار یوسفش زندانی است

طوفان زده ام میان این دشت بلا

دریای غمت کرانه اش پیدا نیست

***********************************

دیریست به غصه مبتلا گشتی دل

عمری هدف تیر بلا گشتی دل

دانم که هزار راه را پیمودی

تا زائر خاک کربلا گشتی دل

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/8/18ساعت 11:49 صبح توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

برای شما که زمانی دوستتان داشتم و زمانی شما مرا دست داشتید گیج می زند دلم.  انگار مدتهاست فراموشم کرده ای با آن چشمها که موج می زد آبی بیکران در آن.

هییییییییییییییییی ! که افسوس فایده ای ندارد نه که الان اینجوری شده باشد از قدیم از زمان نمی دانم چیچی شاه شاید هم عهد بوق اینطور بوده.فایده نداشته است.

همیشه یکنفر متهم است همیشه کاسه کوزه باید سر یکنفر بشکند همیشه همه چیز باید گردن یکنفر بیفتد و او تو نیستی ،منم. چون دیوارم کوتاه است و گردنم باریکتر از مو .

خرده خرده دارد زمان گیر می کند در این تکرار شدن من در ساحت چشمان شوق زده شما. شما مرا گم کرده بودید در خاطره ه ای ایام دانشگاهتان . حالا که پیدا شدم خوب یک کم ذوق زده شدید بعد یک مقدار که پیش خودتان فکر کردید به این نتیجه رسیدید که چیز زیاد مهمی نبودم.

یک مقدار زیادی ناشی از دلسردی است اینجور حرفا. گمانم این باشد. دکتر که نیستم حدث می زنم. اما.... نه نظر شما این است که این حالات جنون است. شاید هم باشد. ولی من فکر میکنم از یاس و ناامیدی است. از آینده تاریک است . یک نوع یائسگی ذهنی. اصم شدن قوه تخیل. و مرگ تدریجی یک رویاست.

 اخطار! این حرفها را جدی نگیرید.

*په شه : در زبان مادری من به معنی هذیان است.


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/17ساعت 4:20 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت