سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تاب

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند  چنین نماند و چنان نیز هم نخواهد ماند

خوشحالم، سرخوش از این روزها که می رسد . لحظاتم پر شده از بوی رازقی و اطلسی . این روزهای خوب که می رسد میهمانی بزرگی در راه است . و همه، بدون دعوتنامه ، از غنی و فقیر، سیاه و سفید، پیر و جوان دعوتیم. دعوتیم در میهمانی خدا.

رمضان چشمه جوشانی است که سر چشمه آن در بهشت مینوی خداوند است. همه از این چشمه روزی می خورند بی آنکه کاستی در  سفره الهی پیش آید.

میهمانی تشنگی و گرسنگی . میهمانی خود شناسی و خداشناسی. میهمانی نرمی و مهربانی. میهمانی قناعت و بعد رستگاری. و افسوس برای آنانکه خدا آنها را دعوت کرده و آنها به بهانه رد  دعوت نموده اند.

رمضان با آن خاطرات دور دستش .رمضان وافطار های لذتبخشش ، رمضان و شبهای گرانقدرش. رمضان و سحرهای دل انگیزش از راه رسیده . تا من و شما و همه را در این سرور جاودان سهیم کند . بی آنکه لایقش باشیم ما را فرا می خواند. بشتابید.


نوشته شده در جمعه 91/4/30ساعت 10:38 صبح توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

وقتی به شما فکر میکنم،  خودمو بیشتر درک میکنم. این  موضوع عجیبه. واقعاً کدوم استدلال و منطقی میتونه اینو توضیح بده. ولی شما انچنان در من رسوخ کرده ای که من دیگه نیستم. آنچه هست شما هستی پس منی دیگه وجود نداره . مگه این نیست که من بدون شما نیستم و این همون نکته ایه که سالها فکر منو بخودش مشغول کرده . ای همه وجود من . هستی من مایه سرمستی من . این شاید زمزمه های منصور بود با خودش قبل از آنکه کوس انالحق بزند و خریدار سر دار شود.


نوشته شده در سه شنبه 91/4/27ساعت 2:7 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

دلم می خواهد بیشتر در مورد خدا حرف بزنم . در باره خدا صحبت کردن دل آدمو تسکین میده. یک حالتی به روح آدم میده مثل اینه که یه روز بهاری رفته باشی توی طبیعت و یک باد روح نواز بوزه میون یک دشت و تو دستاتو باز کنی وخودت و رها احساس کنی از همه چیز این دنیا . یاد خدا آزادت میکنه دروغه اگه بگی نه حتماً آزمایش کردی. نه که دیگران زورت کنن خودت خود خودت تصمیم بگیر و رها و یله به خدا فکر کن . حالتو عوض می کنه.

کاش زبونم قدرت بیشتر داشت تابیشتر از خدا صحبت می کردم.تا همیشه از خدا صحبت می کردم


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26ساعت 3:31 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

امروز با یکی از بچه های شرکت که اهل چاف گیلان است صحبت می کردم. بنده خدا تازه داماد است و در شهر ما غریب . یک مقدار بعد از نامزد کردن شرایط برایش سخت شده و رفت آمد کردن بین شهرها برایش مشکل ساز . اطاله کلام است این حرفها، اصل مطلب این است که آمده بود کارگزینی یک نامه درخواست آورده بود. دیدم آشفته است و به سر و وضع خودش نرسیده. قبلاً باید بگویم که ایشان یکی از بچه های نمازخوان و مذهبی شرکت است . به او گفتم تو تازه دامادی و باید بخودت بیشتر برسی. یک مقدار ریشت را کوتاه کن و یا آنرا مرتب کن.

گفت: من خودم اینجوری بیشتر دوست دارم. متوجه شدم بخاطر داشتن وجه مذهبی است که این صحبت را می کند.گفتم: اگر بخاطر وجه مذهبی است اسلام دین زیبائیهاست . آشفتگی و شلختگی جزو دین ما نیست . مومن مسلمان و قتی در نظر دیگران می آید باید دوست داشتنی باشد . نه اینکه وقتی دیگران ائو را می بینند وحشت کنند و از او گریزان باشند . چهره ما باید نشانگر لطافت و پاکی دینمان باشد.


نوشته شده در یکشنبه 91/4/25ساعت 3:37 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

شب ظلمانی وبیابان در پیش ،چشم چشم را نمی بیند و لشکری خسته از بیابانی مخوف و وان افسا گذر می کند . در آغاز راه اسکندر فرمانده این لشکر هزیمت دیده به آنها امری کرد که هر چه می توانید از این بیابان سنگ بردارید و کوله هایتان را از سنگ بیابان پر کنید که به آن بازگشتی نداریم . سربازان خسته عده ای اطاعت امر کرده به حد توان از سنگها برداشتند و عده ای سهل انگارانه خستگی را بهانه کردند و پیش خود گفتند سنگ چه ارزشی دارد که سختی به خود دهیم. باری صبح شد و آسمان روشن آنها که کوله هاشان پر بار بود کوله بر زمین گذاشتند و دیدند آن چه را که سبب حسرت بی توشه گان شد. تمامی آن سنگها جواهر و الماس بود . حسرت برای سهو انگاران چاره نخواهد شد چون بازگشتی در کار نیست.دنیا مزرعه آخرت است و هرچه در این جهان به فراخور توان کشتیم در آن جهان برداشت خواهیم کرد.

غصه هایم زیاد است از برزگی آرزوهایم. حسرت کار نکرده و نهی انجام شده دلم را سیاه کرده . فریاد استغاثه ام را بشنو نجاتم بده نجاتم بده.

فرموده ناکرده سیه کرد دلم                              

فریاد زکرده های   نافرموده

http://img4up.com/up2/48536383368232532170.jpg


نوشته شده در جمعه 91/4/23ساعت 12:20 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

   1   2      >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت