حقیقت اینه که هرچی از خودت دورتر می شی گرفتار تر می شی و این تقید سبب می شه ذیگه به اون چیزهایی که دوستشون داری نپردازی و وقت کمتری رو بهشون بدی من نوشتنو خیلی دوست دارم چون نوشتن به گفتن ارجحیت داره . یه متن زمانی که خونده می شه بهش توجه می شه الزاماً . اما اگه من برای شما حرف بزنم شما الزامی به گوش دادن ندارید و می تونید ادای گوش دادن رو در بیارید و لی به چیز دیگه ای فکر کنید. کلاً خیلی وقته که چیزی ننوشتم . دیشب به مناسبت هفته دفاع مقدس داشت تصاویر نمی دونم چی بگم شهید اسیر مفقود الاثر نمیدونم واقعانمی دونم چی بگم . سردار سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان را نشون می داد. وقتی نام با عظمتش برده می شه تمام وجود آدم به هیجان میاد.اما... ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده صیدو صیاد رفته باشد دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد ... هرگز کسی مقام تو را نشناخت زیبائی کلام تو را نشناخت این شهر این کرانه بی وسعت شب پرسه های گام تو را نشناخت ...دعا یادتون نره برای صفحه های سفید که باکره گیشان را بی هیچ منتی تقدیم اندیشه های درهم فروپیچیده ام می کنند خیلی خیلی دلم تنگ شده بود. برای شما برای خودم دلم تنگ شده و هر روز از راه دور روی مبارک دلتنگیتان را می بوسم.گفتم دلتنگیتان یاد دلتنگی خودم افتاده ام چه دورم از خودم و زمان چه پر شتاب مرا جاکن میکند و به دنبال می کشد. ای روزگار! دست از سرم بردار و مرا به حال خودم رها کن تا بدوم میان خاطرات خوب مانده از گذشته و ببرم از تمام اندوه های و غصه ها روزگاران پیشین. آقای امید! سلام از اینکه یک بار دیگر بیاد ما افتادید از شما کمال تشکر و امتتنان را دارم چه دیر دیر بیادم می افتی و چه زود زود فراموشم میکنی. این روزها خیلی گرفتار شده ای و نمی توانی توجه ات را مقداری به خودت معطوف کنی به درون خودت به ژرفای لاهوتی ات به ازلیتت و به ابدیتت. فراموش نکن خودت را ،که انسان گرفتار نسیان است. پشت هم مثل برق و باد دارد برداشته می شود . این سور جاودانه ، این مائده آسمانی و من و تو در غفلت و خواب . بیدار می شوی و سحوری سحر را لاجرعه سر می کشی و نشئه می شوی تا ثانیه ثانیه که ساعت خودش را می کشد به افطار . و هنوز ماتم و مبهوتم هوایی که این روزها می پیچد در مشامم پرم میکند از یک سرور جاوادنه . آه دلم سخت گرفته است که دیگر انگار هیچوقت برنمی گردی ای ماه زیبای خدا. اینرا می نویسم که دلم قرار بگیرد. رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنین نماند و چنان نیز هم نخواهد ماند خوشحالم، سرخوش از این روزها که می رسد . لحظاتم پر شده از بوی رازقی و اطلسی . این روزهای خوب که می رسد میهمانی بزرگی در راه است . و همه، بدون دعوتنامه ، از غنی و فقیر، سیاه و سفید، پیر و جوان دعوتیم. دعوتیم در میهمانی خدا. رمضان چشمه جوشانی است که سر چشمه آن در بهشت مینوی خداوند است. همه از این چشمه روزی می خورند بی آنکه کاستی در سفره الهی پیش آید. میهمانی تشنگی و گرسنگی . میهمانی خود شناسی و خداشناسی. میهمانی نرمی و مهربانی. میهمانی قناعت و بعد رستگاری. و افسوس برای آنانکه خدا آنها را دعوت کرده و آنها به بهانه رد دعوت نموده اند. رمضان با آن خاطرات دور دستش .رمضان وافطار های لذتبخشش ، رمضان و شبهای گرانقدرش. رمضان و سحرهای دل انگیزش از راه رسیده . تا من و شما و همه را در این سرور جاودان سهیم کند . بی آنکه لایقش باشیم ما را فرا می خواند. بشتابید. وقتی به شما فکر میکنم، خودمو بیشتر درک میکنم. این موضوع عجیبه. واقعاً کدوم استدلال و منطقی میتونه اینو توضیح بده. ولی شما انچنان در من رسوخ کرده ای که من دیگه نیستم. آنچه هست شما هستی پس منی دیگه وجود نداره . مگه این نیست که من بدون شما نیستم و این همون نکته ایه که سالها فکر منو بخودش مشغول کرده . ای همه وجود من . هستی من مایه سرمستی من . این شاید زمزمه های منصور بود با خودش قبل از آنکه کوس انالحق بزند و خریدار سر دار شود.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |