دلم می خواهد بیشتر در مورد خدا حرف بزنم . در باره خدا صحبت کردن دل آدمو تسکین میده. یک حالتی به روح آدم میده مثل اینه که یه روز بهاری رفته باشی توی طبیعت و یک باد روح نواز بوزه میون یک دشت و تو دستاتو باز کنی وخودت و رها احساس کنی از همه چیز این دنیا . یاد خدا آزادت میکنه دروغه اگه بگی نه حتماً آزمایش کردی. نه که دیگران زورت کنن خودت خود خودت تصمیم بگیر و رها و یله به خدا فکر کن . حالتو عوض می کنه. کاش زبونم قدرت بیشتر داشت تابیشتر از خدا صحبت می کردم.تا همیشه از خدا صحبت می کردم امروز با یکی از بچه های شرکت که اهل چاف گیلان است صحبت می کردم. بنده خدا تازه داماد است و در شهر ما غریب . یک مقدار بعد از نامزد کردن شرایط برایش سخت شده و رفت آمد کردن بین شهرها برایش مشکل ساز . اطاله کلام است این حرفها، اصل مطلب این است که آمده بود کارگزینی یک نامه درخواست آورده بود. دیدم آشفته است و به سر و وضع خودش نرسیده. قبلاً باید بگویم که ایشان یکی از بچه های نمازخوان و مذهبی شرکت است . به او گفتم تو تازه دامادی و باید بخودت بیشتر برسی. یک مقدار ریشت را کوتاه کن و یا آنرا مرتب کن. گفت: من خودم اینجوری بیشتر دوست دارم. متوجه شدم بخاطر داشتن وجه مذهبی است که این صحبت را می کند.گفتم: اگر بخاطر وجه مذهبی است اسلام دین زیبائیهاست . آشفتگی و شلختگی جزو دین ما نیست . مومن مسلمان و قتی در نظر دیگران می آید باید دوست داشتنی باشد . نه اینکه وقتی دیگران ائو را می بینند وحشت کنند و از او گریزان باشند . چهره ما باید نشانگر لطافت و پاکی دینمان باشد. شب ظلمانی وبیابان در پیش ،چشم چشم را نمی بیند و لشکری خسته از بیابانی مخوف و وان افسا گذر می کند . در آغاز راه اسکندر فرمانده این لشکر هزیمت دیده به آنها امری کرد که هر چه می توانید از این بیابان سنگ بردارید و کوله هایتان را از سنگ بیابان پر کنید که به آن بازگشتی نداریم . سربازان خسته عده ای اطاعت امر کرده به حد توان از سنگها برداشتند و عده ای سهل انگارانه خستگی را بهانه کردند و پیش خود گفتند سنگ چه ارزشی دارد که سختی به خود دهیم. باری صبح شد و آسمان روشن آنها که کوله هاشان پر بار بود کوله بر زمین گذاشتند و دیدند آن چه را که سبب حسرت بی توشه گان شد. تمامی آن سنگها جواهر و الماس بود . حسرت برای سهو انگاران چاره نخواهد شد چون بازگشتی در کار نیست.دنیا مزرعه آخرت است و هرچه در این جهان به فراخور توان کشتیم در آن جهان برداشت خواهیم کرد. غصه هایم زیاد است از برزگی آرزوهایم. حسرت کار نکرده و نهی انجام شده دلم را سیاه کرده . فریاد استغاثه ام را بشنو نجاتم بده نجاتم بده. فرموده ناکرده سیه کرد دلم فریاد زکرده های نافرموده سلام بر جمعه سلام بر روز خدا. سلام بر آن آقائی که نشسته در قاف قله معرفت وبه در راه ماندگان نوید فرداهای بهتر را می دهد. آن ابرمرد مشرقی . آن کوه. آن نگهبان قدسی خورشید. او که برایش این هیولاها همه کوکی اند و مقوائی. می رسد . از راهی دور و فریاد خواهد زد سیب آوردم سیب! سیب سرخ خورشید .ودست کودکان افتاده شهر راخواهد گرفت. و کابوسهای تیره شان را بدل به رویاهای سفید خواهد کرد او دلتنگ ماست نه آنگونه که ما کاهلانه و مایوسانه در انتظار اوئیم . او ما را دوست دارد . بیاد ماست و دردهای ما او را آزرده خاطر می کند . آقای ما ناله های کودکان افغان ، سوری ، سومالیایی ، عراقی ، بحرینی و تمام کودکان زجر کشیده دنیا فریاد استغاثه ای ست برای طلوع فرج شما. خدایا از تو می خواهیم یوسف زهرای ما را به کنعان دیدگان منتظرانش برسان .آقای ما این جمعه هم گذشت . پس کی می آیی ؟ سلام من به تو ای پادشاه عالمتاب. که هستی، آنچنان که دیگرانت به باطل نیسته می پندارند. تو در افسون کدام سحری که حاضری و غایب از نظری . و من ! نشسته در مالیخولیای هرز اندیشی رایج در روزگار فراموشی آدمیت.جدال بی پایان ظلمت و نور. بیدریغ ، بی بهانه و مداوم. تو در لبه تمام این جدالها ایستاده و با لوائی از نور درکف. و با دستان خورشید گونه ات، سوی هدایت را به راه گم کردگان وادی ظلمات نشان می دهی. تو را اینگونه در پشت دیوارهای عناد و جهل بندی کرده ایم . مشرب لودگان و بی خیالان این است . و مرام مردان گذشت و انصاف است.از ما بی مقداران بگذر. مبادا روی از ما بگردانی. که روزگارما چونان شب یلذا دراز و سیاه شود. زاد روز تولدت میلاد تمام خورشید های جهان است . خجسته باد میلاد منجی خسته گان جهان .
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |