سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تاب

بیستون کندن فرهاد نه کاری است شگفت     شور شیرین به سر هرکه فتد کوه کن است

رنج گل بلبل کشیدو برگ گل را باد برد        بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد

همه شیران که مرد راه بودند جهان عشق را روباه بودند

جگر شیر نداری سفر عشق مرو

به صحرا شدم عشق باریده بود...

حدیث عشق زبانی آتشین دارد 

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی     عشق داند که در این دایره سرگردانند

آخرالامر:

گریه را به مستی بهانه کردم

شکوه ها ز دست زمانه کردم

آستین چو از دیده بر گرفتم

سیل خون به دامان روانه کردم

دلا خموشی چرا

چو خم نجوشی چرا

 برون شد از پرده راز

تو پرده پوشی چرا

ناله دروغین اثر ندارد

شام ما چو از پی سحر ندارد

مرده بهتر زان کو هنر ندارد

گریه تا سحرگه من عاشقانه کردم.

 


نوشته شده در شنبه 92/1/24ساعت 4:36 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت