سلام بعد از مدتها دلم برای شما تنگ شد و تصمصم گرفتم یک چیزی بنویسم. یک حرفی بزنم که حرفی زده باشم در این دنیای وانافسا که هم توئی تنها و هم منم تنها.از این تنهائی درآیم. خواستم یک مطلبی برای همشهریان عزیزم بنویسم که درسیل جان خودشان را از دست دادند و تعداشان هم معلوم نیست 6 تا یا 14 تا ویا ... نمی دانم نمی خواهم که بدانم آدم که رفت دیگر تمام می شود.نوبت بازیش در این جهان به انتها می رسد و علی می ماند و حوضش ما می مانیم و اعمالمان دیگر چه دخلی دارد که مرا بیاد بیاورند یا نه به حساب بیایم یانه پهلوان زنده را عشق است. اما یک چیز در این میان نباید فراموش شود . که چرا؟ چرا با یک بارندگی ساده در شهری که هیچ حافظه تاریخی سیلی در آن بیاد ندارد این اتفاق افتاد و کشته هم داد.دردها فراموش میشوند. زندگی ادامه پیدا میکند اما از این اتفاقات آن درسها که باید آیا گرفته میشود.جای تامل بسیار دارد. علی ایحال برای همشهریان از دست رفته ام طلب آمرزش و مغفرت از جانب خدای متعال دارم و برای بازماندگانشان آرزوی صبر و برای خودم بصیرتی که از این آیات خداوند درس بگیرم که ممکن بود خانه من هم آماچ هجوم سیل ویرانگر می شد و خداوند نخواست که اینگونه مرا بیازماید. شکرت می کنم ای عزیز شکست ناپذیر و از تو طلب بخشش می کنم.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |