سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تاب

مولای من!

ما منتظرانت در جمعه های بی قراری ،چشم به راه آمدنت هستیم .

آقای من ! شما در کجای جهان ایستاده اید ؟

 

 

http://img4up.com/up2/15866647858053371551.jpg


نوشته شده در جمعه 91/3/19ساعت 10:55 صبح توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

وقتی تو نیستی مولای من! نه هست های ما آنگونه بایدند نه بایدها. مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم. این بغض نه بغض من ،بلکه بغض تمام رنج کشیدگان عالم است. دیریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره می کنم . باشد برای روز مبادا! و بدون تو لبخندها ما زهر خنده ای است جانگداز، ای سرچشمه تمام شادیها.

آن روز ، روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا ، روزی درست مثل همین روزهای ماست. اما کسی چه می داند شاید امروز نیز روز مبادا باشد.ومن با تمام دلتنگی هایم اینرا میدانم هر روز بی تو روز مباداست!

با تضمین کاملی از شعر استاد فقید قیصر امین پور.روحش شاد

 


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/18ساعت 3:55 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

فردا روز خداست. روز منتظران آن موعود که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش. نامش بلند باد مولای ما که سالهاست در زندان زشتکاریهای ما اسیر است . وافریاد از هجران او وافریادا! که همچون قوم موسی در نبود او به چه گوساله پرستی افتاده ایم.

ما منتظران شمائیم. ایستاده اما نه به تمام قامت که اگر اینگونه بودیم شما از چاه غیبت خود ای یوسف زهرا (س) بدر می آمدید . چشمانم در افقی دور ، در جستجوئی حریصانه به انتظار شما تاصبح موعود بیدار می ماند ای مهمان تمام ادینه های من، صبرم تمام شد. بیا!

بیا ای تک سوار جاده نور  مرا از بند تنهائی رها کن ! رها کن !


نوشته شده در پنج شنبه 91/3/18ساعت 2:25 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

زینب(س) کجای این معامله ایستاده است . او اراده مطلق خداست. صبری است جمیل . مستحکم ایستاده تنها در برابر سیلاب رنجها و غصه ها . حسین(ع) !برادر تنها . افتاده میان دشت خون. بی پیراهن، بی سر . زینب(س) اما بی تاب . بی یاور . نه علمداری . نه امیر و قافله سالاری . کودکان ، ضجهای ممتد، اشکها خون ،حیران در صحرایی از جنون. اینجا انسان با تمامی ابعادش به آزمون گذاشته شده است و زینب بر سر نی صدای قرآن تو را می شنود،ای برادر تنها.

اما این تمام ماجرا نیست که زینب در کاخ بیداد فریاد برآورد مارایت الا جمیلا. خداوند تورا کشته می خواست.

بر زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا 

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 4:43 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

با خیزران که از لب تو آب می خورد

با گیسویت که بر سر نی تاب می خورد

با آن گلو که خون خدا می چکد از آن

گفتی که این بلا زکجا آب می خورد


نوشته شده در چهارشنبه 91/3/17ساعت 4:30 عصر توسط امید احمدنژاد نظرات ( ) | |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت